به گزارش خبرگزاری مهر، آخرین کتاب انزو تراورسو به نام «غزه در پیشگاه تاریخ» (Gaza devant l’histoire) که اکتبر ۲۰۲۴ به فرانسوی و انگلیسی منتشر شده، با برگردان امین بزرگیان بهزودی توسط نشر مردمنگار در قالب یکی از عناوین مجموعه «بایگانی بازگشوده» اینناشر منتشر میشود.
انزو تراورسو (Enzo Traverso) نویسنده اینکتاب، متولد ۱۹۶۷ در پیهمونت، تاریخنگار و آکادمیسین ایتالیایی در حوزه تاریخ اندیشه اروپا است. او پس از ۲۵ سال تحصیل و تدریس در فرانسه، اکنون استاد کرسی علوم انسانی سوزان و بارتون وینُکُر در دانشگاه کرنل (ایتاکا، نیویورک) است.
از زمینههای تخصصی او تاریخ یهود، بهویژه در دوران نازیسم، است که کتابهای متعددی در این باره منتشر کرده؛ مانند مارکسیستها و مسئله یهودی (۱۹۹۰)، یهودیان و آلمان، از همزیستی یهودی-آلمانی تا خاطره آشویتس (۱۹۹۲)، تاریخ گسسته: درباره آشویتس و روشنفکران (۱۹۹۷)، در باب نقد بربریت مدرن: نوشتارهایی درباره تاریخ یهودیان و یهودستیزی (۲۰۰۰)، اندیشه پراکنده: چهرههای تبعیدی یهودی-آلمانی (۲۰۰۴)، پایان مدرنیته یهودی: تاریخ نقطه عطفی محافظهکارانه (۲۰۱۳)
برخی آثار تراورسو اقبال عمومی بالایی داشته و به بیش از ۱۵ زبان ترجمه شدهاند؛ از جمله خشونت نازی (۲۰۰۲)، آتش و خون (۲۰۰۷) و انقلاب: تاریخ فکری (۲۰۲۲). او همچنین نویسنده کتابهای مهمی چون گذشتههای منحصربهفرد (۲۰۰۵) و ماخولیای چپ (۲۰۱۶) نیز هست که کتاب آخر به فارسی نیز ترجمه شده است.
اینمولف درباره کتاب «غزه در پیشگاه تاریخ» میگوید: آیا تخریب غزه تنها واکنشی به حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ است یا اینکه این اقدام گامی دیگر برای فرآیند طولانیِ اشغال و نابودی است؟ آیا اینکه گفته شود این کشتار ویژگیهای نسلکشانه دارد، یهودستیزانه است؟ برای پاسخ به این پرسشها، باید معنای واژههای «یهودستیزی»، «صهیونیسم»، و «نسلکشی» را روشن کرده و تبارشناسی این مفاهیم را با فاصله گرفتن از روایتهای مرسوم و عمدتاً شرقشناسانهای که اسرائیل را جزیرهای دموکراتیک در اقیانوسی از تاریکاندیشی میداند و حماس را جماعت وحشی تشنه خون برمیشمارد، بررسی کرد. ۷ اکتبر بیشک قابل دفاع نیست، اما نمیتوان آنها را «بدترین پوگروم (آزار اقلیتهای مذهبی) تاریخ پس از هولوکاست» نامید. گنجاندن این رویدادها در روایت تاریخی یهودستیزی تنها به مشروعیت بخشیدن به پاسخ اسرائیل کمک میکند، و علت حقیقی واقعه را که برآمده از دههها استعمار و شانزده سال جداسازی کامل غزه است، پنهان میکند. این کتاب پیشنهاد میکند که بحران کنونی را بهطور تاریخی تحلیل کنیم و از تأیید نسلکشی به نام «مبارزه با یهودستیزی» بپرهیزیم. چرا که اگر اشغال غزه به نکبت دوم منجر شود، مشروعیت اسرائیل بهطور قطعی خدشهدار خواهد شد که نه سلاحهای آمریکایی، نه رسانههای غربی، و نه حافظه تحریفشده و دگرگونشده هولوکاست قادر به بازگرداندن آن نخواهند بود.
کتاب مورد اشاره بهزودی منتشر و راهی بازار نشر میشود.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: یکبار یکدوست خارجی گفت: شما ایرانیها مردمان عجیبی هستید! اهل لبنان بود و اینجا زبان فارسی یاد میگرفت. کارش بازرگانی بود و بسیار سفر رفته بود و همچنان میرفت، و شهرهای زیادی را دیده بود. ادامه داد: چرا باید شهردار یک شهر در سیبری به آن دوری ایرانی باشد؟ یا فلان وکیل موفق در پاریس؟ یا فلان جراح متبحر در آلمان؟ در برزیل و اکوادور، یا نیوزیلند و آفریقای جنوبی و تاسمانی در جنوب استرالیا چکار دارید؟ شماها همه جای دنیا هستید؛ و همه جا هم آدمهای مؤثر و مفیدی هستید. چرا؟
خندیدم و گفتم: داستان تولد مسیح را از مسیحیان لبنان شنیدهای؟ ما حتی آن وقت که با شتر و اسب سفر میکردند بالای سر عیسی نوزاد هم پیدایمان شده بود!
سه مغ، سه حکیم، سه شهریار پارسی
در میان انجیلهای چهارگانه، در انجیل متی به سه مجوس (مُغ) اشاره شده است که از سرزمینهای شرقی به بیت اللحم رسیدند. متن انجیل متی اینطور میگوید: «عیسی در زمان سلطنت هیرودیس در شهر بیت لحم یهودیه بدنیا آمد. آن هنگام چند مجوس ستاره شناس از مشرق زمین به اورشلیم آمده پرسیدند: کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود گردد؟ ما ستاره او را در سرزمینهای دوردست شرق دیدهایم و آمدهایم تا او را بپرستیم.» پادشاه از آنها خواست که به او اطلاع دهند که این نوزاد کجاست تا «من نیز بروم و او را ادای احترام کنم.» اما به مجوس در خواب هشدار داده شد که نزد هیرودیس باز نگردند، و به همین دلیل از راه دیگری به کشور خود رفتند.
منظور از واژه مجوس کاهنان و موبدانی هستند که از نظر طبقات اجتماعی بین حاکم و مردم قرار میگیرند. خادمان دین زرتشت را هم مجوس میگفتند که لباس مخصوص و آداب گوشه نشینی و عزلت گزینی در کوهستان ها و دامنهها را داشتند. و وظیفه شأن روشن نگهداشتن آتش در آتشکدهها بود. از سوی دیگر این واژه برای علما و دانشمندان ایرانی نیز استفاده میشد، آنها به علوم فلسفه و نجوم و هیئت و علوم ریاضی و هندسه و… دیگر علوم تسلط داشته و این علوم را تعلیم هم میدادند. در قاموس کتاب مقدس دانیال ایشان را به حکمت و دانشمندی توصیف میکند. این کلمه معرب مُغ و موبَد است و معادل یونانیش ماگوس، که واژه مَجیک به معنی جادو را نیز برگرفته از این لغت میدانند. گویی دانش آنها در علوم نزد اقوامی که این دانشها و فنون و علوم را نمیدانستند جادو تلقی می شده است.
هرچند گفته میشود که که متی انجیل خود را برای مسیحیان یهودینژاد و یهودی زاده نوشتهاست، اما جامعه مخاطب او تنها این دسته از مسیحیان نیستند. از پرداختن به ماجرای سران مُغ برای تکریم عیسای نوزاد، و بهخصوص مأموریتی که مسیح در پایان کتاب به فرستادگان خود میسپارد تا انجیل را به سراسر جهان ببرند و دین عیسی را ترویج کنند، اینطور برمیآید.
اما چرا؟ چرا سه مغ دانشمند این همه راه را طی کرده خود را با وجود خطرات زیاد به بیتاللحم رسانده و با وجود خشم هیرودیس عیسای نوزاد را تکریم کرده اندو برایش هدایایی بردهاند؟ متن انجیل میگوید طلا و عطر و گیاهان خوشبو برایش برده بودند. از واژه مجوس و توضیح سرزمینهای شرقی برمیآید که از ایران به آنجا رفته باشند، پس راه درازی را طی کردهاند. چه راهی به بیت اللحم رسیدند؟ پیداست این سه نفر به جز دانش ستاره شناسی جغرافیا نیز میدانسته اند. در عین حال خارخارِ جویندگی در وجودشان آنها را به راه انداخته تا مسیرهای سخت را با وجود خطرات بپیمایند تا به آنچه میخواهند برسند.
روزبه ایرانی، سلمان مسلمان فارسی
نگاهی به تاریخ نشان میدهد که ایرانیان همواره این ویژگی جویندگی و پویندگی را داشتهاند. نمونه برجسته آن در تاریخ اسلام جناب سلمان فارسی است، مردی نیرومند و جوینده حقیقت، دانا و صاحب نظر که روح حقجویی داشت و برای یافتن حقیقت به سرزمینهای مختلفی سفرکرد، نزد اسقفهای مسیحی به تعلیم و تربیت نفس پرداخت و همانجا از بشارت ظهور پیامبر خاتم در میان اعراب آگاه شد، خود را با سختی به کنار حضرت ختمی مرتبت میرساند و جزو نزدیکترین صحابه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قرار میگیرد تا جایی که در حق او گفته میشود: سلمان منا اهل البیت. عملکرد او در غزوات و دانشش در پیشنهاد کندن خندق و اخلاص و ایمانش در تبعیت از رسول خدا و بعد از رحلت ایشان از امیرالمومنین علی علیه السلام بر کسی پوشیده نیست.
مسیر سفر سلمان فارسی از ایران به شام و روم و سرانجام شبه جزیره عربستان
سلمان که پس از رحلت رسول خدا صحابه را به خاطر برزمین نهادن امر آن حضرت در ولایت حضرت علی علیه السلام سرزنش کرده بود، در دوران خلافت خلیفه دوم به مدائن میرود و فرماندار آنجا میشود. او تمامی درآمد خود در سمت فرماندار را به نیازمندان میبخشید و در زهد و سادگی زندگی میکرد و با زنبیل بافی از دسترنج خودش ارتزاق میکرد. سلمان فارسی که عمری طولانی داشت، در مدائن از دنیا رفت و امروز مزارش در همان شهر و نزدیک بغداد قرار دارد.
خوشنویسی حدیثی از پیامبر درباره فضائل سلمان:
سلمان دریایی است که خشک نمیشود و گنجی است که تمام نمیشود.
شخصیت ایرانی در رمان شبح اپرا
کتاب «شبح اپرا»، داستانیست که بر پایهی شایعاتی ترسناک و تلخ و تحقیقات شخصی گاستون لورو (نویسنده)، در مورد اپرای پاریس و شبح معروفش نگاشته شدهاست. لورو میگوید: «اول کمی مشکوک بودم؛ اما وقتی «ایرانی» با خلوص کودکانهاش هر چه را که درباره شبح میدانست، برایم تعریف کرد و مدارک وجود شبح را، به ویژه، نامههای غریب «کریستین دائه» را در اختیارم گذاشت نامههایی که سرنوشت وحشتناک کریستین را همانند روزی درخشان روشن میکرد دیگر تردید نکردم. نه! نه! شبح افسانه نبود.»
داستان حول محور شخصیتی مرموز به نام شبح میچرخد، نابغهای بدشکل و عذاب دیده که در دخمههای هزارتویی زیر خانه اپرای پاریس زندگی میکند. شبح اسیر استعداد خاص یک سوپرانوی جوان و بیگناه به نام کریستین دائه میشود. معلم پنهانی او میشود و تأثیر خود را بر حرفه او اعمال میکند و شور و اشتیاق خفته را در او بیدار میکند. کریستین جوان او را فرشته موسیقی میداند که پدر مرحومش قول داده بود او را راهنمایی کند. ولی هرگز صورت او را ندیده است. کریستین که از هویت واقعی شبح بیخبر است، و در شبکه جذابیت و تکنیکهای پنهانی او گرفتار میشود و به یک خواننده باشکوه تبدیل میکند. ارتباط آنها فریبنده و در عین حال بیمارگونه است و مرزهای بین مربیگری، پرستش و مالکیت و دوست داشتن را در هم میآمیزد.
نجیبزاده ای به نام رائول عاشق کریستین میشود و متوجه وجود موجودی مرموز میگردد که نمیگذارد کریستین به او توجه کند. ماجرا بالا میگیرد و حسادت و خشم و تملک اریک (شبح اپرا) را بیشتر تحریک میکند که منجر به حوادثی پیچیده میشود و فجایعی به بار میآید. در این میان خواننده درمییابد که سرگذشت او چه بوده و دلیل این خشم مخرب و آن عشق شورانگیز چیست… در یک لحظه در اوج کشمکش، شبح کریستین و رائول را آزاد میکند و ماهیت مخرب وسواس و عشق بیمارگونه اش را درک میکند. از خانه اپرا ناپدید میشود و تنها ماسک و حسی از رمز و راز را پشت سرش باقی میگذارد.
شخصیتی که به نام ایرانی یا پارسی(persian) در کتاب میبینیم، راوی این داستان برای نویسنده و امین شبح اپرا بود. مردی که با دانستن سرگذشت دردناک این مرد پراستعداد، مهری عمیق به او پیدا میکند و جوانمردانه و با حفظ رازهای او همراهی اش میکند و هر جا لازم است پندش میدهد و نهایتاً وصی او میشود تا مدارک و نامهها را به دست نویسنده برساند.
در بخشی از کتاب این مرد اینطور توصیف میشود: «دستی روی شانهاش نشست و این کلمات را در گوشش گفت: «راز اریک به هیچکس مربوط نمیشود!» رائول رویش را برگرداند، دستی که روی شانهاش بود حالا روی لبهای مرد گذاشته شده بود. مردی با پوست تیره، چشمان یشمی و کلاه پوستی بخارایی بر سرش؛ ایرانی بود! بیگانه بر این حرکت که دعوتی به رازداری بود درنگ بسیار کرد، و درست در لحظهای که ویکنت شگفت زده میخواست دلیل این دخالت اسرار آمیز را بپرسد، تعظیمی کرد و ناپدید شد.»
عشق غریبهها، شش ایرانی در لندن دوره جین آستین
از داستانها که بگذریم، در میان کتابهای معاصر هم میتوانیم حضور و نقش ایرانیان را در نقاط دیگر دنیا ببینیم. این روند تاریخی در طول سدههای گذشته برقرار بوده و همچنان ادامه دارد، و از حدود دوره قاجار میبینیم به درخواست شاه یا شاهزاده و بزرگی جوانانی برای آموختن علوم تازه به اقصی نقاط عالم گسیل می شده اند. نمونهای از گزارش این حضور را میتوان در کتاب عشق غریبهها خواند. وقتی نویسنده _نایل گرین_ استاد دانشگاه لس آنجلس سفرنامه فارسی میرزا صالح شیرازی را به دست میگیرد و بر اساس آن، با پژوهشی ۹ ساله در اسناد وزارت خارجه بریتانیا و جستجو در میان خاطرات سیاستمداران دانشمندان و دانشگاهیان انگلیسی، تصویری از زندگی و تحصیل شش جوان ایرانی مهاجر به لندن در آن سالها ارائه دهد. مردان جوانی که دویست سال پیش _آن وقت که ایران زیر حملهی آتش توپخانه ی روسیه بود_ به همت عباس میرزا نایب السلطنه ی قاجار و برای کسب دانش روز به لندن فرستاده شدند، تا فنون و علومی چون اسلحه سازی و نقشه برداری و طب و زبان انگلیسی را بیاموزند و با دست پر به ایران برگردند.
نائل گرین _که در دهه سوم زندگیش و بعد از ۲۰ سالگی در ایران تحصیل کرده_ مینویسد: «هنگام نوشتن این کتاب اغلب به یاد سفرهای خودم به ایران در دههی بیست زندگی ام بودم؛ سالهایی که فارسی یاد میگرفتم، گاه گم میشدم، با صوفیان و خانه به دوشان و کارگران روز مزد آشنا میشدم و دوست پیدا میکردم در آن سالها ایرانیان مهربانِ فراوانی بودند که به من غذا دادند، کمکم کردند، برایم لطیفه گفتند و بسیار چیزها آموختندم؛ نه تنها درباره ی کشورشان، بلکه درباره ی انسان بودن و انسانیت به آنها بسیار مدیونم… من فارسی آموختم همچنان که میرزا صالح انگلیسی آموخت به این ترتیب با نوشتن این کتاب امیدوارم بدهی دوگانهای را باز پرداخته باشم هم به خانوادهی اوزلی ها و هم به ایرانیان فراوانی که با من دوستی کردند بدون آنها روزهای دانشجویی من هم در واقع و هم به تمثیل، بسیار فقیرانه تر و بی مایه تر میشد.»
از چهارراه عظیم پور نظام آباد تا دفتر رئیس پلیس لندن
خود نوشتهای ایرانیان سفر کرده به بیرون از مرزها هم خواندنی است.
عبور از خط قرمز، عنوان کتابی است نوشته علی دیزایلی؛ پسرکی که در خانوادهای نه چندان متمول در محله نظام آباد تهران به دنیا آمد، به انگلستان رفت، از کمبریج فارغ التحصیل شد، با فراز و فرود زیاد به ریاست نیروی پلیس یکی از بزرگترین شهرهای دنیا یعنی لندن رسید، درگیر تبعیض و ناجوانمردی شد، به دادگاه رفت، جنگید و با شهامت و همت همسرش شهامه _دختری بختیاری_ بالاخره سربلند بیرون آمد.
***
ما با شوخی و خنده آن گفتگو را تمام کردیم، اما آخرش دوست مسافرم برگشت و گفت: بیخود نبود که پیغمبر گفت اگر علم در ثریا هم باشد، مردانی از پارس به آن دست پیدا میکنند! شماها همیشه دارید پی چیزی میگردید و همه جا هستید.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: اولینجشنواره ناداستان «پلک» بناست با محوریت پوشش اجتماعی برگزار شود.
معصومه امیرزاده دبیر اینرویداد است که به بهانه شکلگیری و فعالیت اینجشنواره ادبی درباره یکموضوع اجتماعی با او به گپ و گفت نشستیم.
مشروح اینگفتگو در ادامه میآید؛
* خانم امیرزاده بستر تمام محورهای تعیین شده جشنواره پلک، پیرامون بحث پوشش اجتماعی است. چرا این موضوع را انتخاب کردید؟
در چند سال اخیر بهدلیل تحولات اجتماعی و مطالبهها، سؤالها و شبهات مطرح شده پیرامون حجاب و پوشش، شاهد تغییری چشمگیر در فضای اجتماع هستیم. هیچ فردی در عرصهها و جایگاههای مختلف اجتماعی نمیتواند نسبت به این تغییر بیتفاوت باشد. به همین دلیل جشنواره ادبی پلک این فرصت را برای نویسندهها و دیگر مردم فراهم کرده تا احساس و تفکر خود را نسبت به بحث حجاب و تحولات اجتماعی اخیر در جامعه بیان کنند.
* منظور شما از پوشش اجتماعی چیست؟ آیا منظور حجاب ظاهری است؟
منظور ما حتی صرفاً حجاب ظاهری هم نیست. بلکه منظور، پوشش در اجتماع است؛ به هر شکلی که وجود دارد. بهعنوان مثال وقتی میگوییم یکی از محورهای ما پوشش اجتماعی و طبیعتگردی است، اینمفهوم را در دایره گستردهای جا دادهایم. به اینمعنا که حتی کسی که حجاب اسلامی ندارد ولی باحیا است و تعهداتی دارد، تمایل ندارد با هر شکل و ظاهری در اجتماع حضور پیدا کند.
یا در مثالی دیگر، خانمهایی هستند که ظاهر محجبهای ندارند و بعضاً پایبند به حجاب ظاهری نیستند، اما بهدلیل حیا و حفظ حریم شخصی مایل نیستند در بیمارستان پزشک، دستیار پزشک و حتی کمک پرستار آنها مرد باشد. چه بسا خانمی دوست دارد بر اساس قومیت خودش، پوششی متفاوتی را تجربه کند. حال سوال اینجاست که، آیا پوششهای مختلف بر اساس اقوام به اندازه لزوم در بازار موجود است؟ از آن مهمتر آیا جامعه پذیرای این تنوع پوشش بوده و از آن استقبال میکند؟ در حقیقت مسئله ما عمیقتر و فراتر از مسئله حجاب است. مسئله ما این است که وقتی شما بهعنوان شهروند یک جامعه از خانه بیرون میآیید چه میبینید. آن نگاه مهم است. آنچه به عنوان پوشش در جامعه میبینید میتواند بهعنوان یک مسئله مطرح شود و در برابر آن واکنش ایجاد شود؛ مثبت یا منفی.
* در یکی از محورها به بایدها و نبایدهای پوشش اجتماعی در مکانهای تفریحی و طبیعتگردی پرداختهاید، چرا مراکز اداری و شرکتهای خصوصی را جزو محورهای جشنواره قرار ندادید؟
پیشنهاد خوبی است و میشود در سالهای بعد این موضوع را به محورهای دیگر اضافه کرد. اما طبیعتگردی به این دلیل انتخاب شد که در منظر عام و در دیدرس عموم است و هر رهگذری که مثلاً از کنار یک پارک عبور میکند یا حتی کسی که در وسیله نقلیه خودش نشسته شاهد پوشش دیگران است. این عام بودن و در معرض دید بودن برای ما مهم است.
* تأثیر رسانه و پوشش اجتماعی یکی از محورهای اینجشنواره است. سؤالی که ایجاد میشود این است که چرا بحث رابطه مستقیم پوشش اجتماعی با حکومت و نیز نقش مسئولین و ارائه راهکارهای متفاوت از سمت آنها را از محورهای جشنواره در نظر نگرفتید؟
مسئله رسانه و پوشش به این دلیل مطرح شد که بخشی از رسانههایی که با آنها در ارتباط هستیم، تحت لوای حاکمیت تعریف میشوند اما بخش دیگری از رسانهها اصلاً تحت مدیریت حاکمیت قرار نمیگیرند. به این معنی که تنها حضور و اختیاری که حاکمیت در آن رسانهها دارد بحث فیلترینگ است، یا رصد برای پیگرد تخلفات در فضای مجازی. یعنی گردانندگان آن رسانهها اکثراً مردم ایران و بخشی از آن هم از کشورهای دیگر هستند. پس نمیشد مستقیماً به یک بُعد از رسانه اشاره داشت. در کل ما به مجموع آنچه که بهعنوان رسانه در کل دنیا تعریف میشود و نسبتش با بحث پوشش، اشاره داریم به این خاطر که مخاطب عام در سراسر دنیا از آن تأثیر میگیرد به همین خاطر علاوه بر نویسندگان، از دیگر افراد جامعه هم خواستیم دیدگاهشان را در ارتباط با پوشش اجتماعی در قالب تجربهنگاری با ما به اشتراک بگذارند.
* هدف نهایی شما از برگزاری این جشنواره ادبی چیست؟
میخواهیم جشنواره پلک در مقام تماشا ایستاده و مثل یک آینه عمل کند و همچنین به مخاطب خود در سراسر کشور فرصت بیان دیدگاهش را نسبت به تحولات اجتماعی در خصوص امر پوشش بدهد؛ چون به نظر میرسد مطالباتی از سمت مردم در مورد پوشش اجتماعی وجود دارد که همیشه در تقابل مردم با مردم تعریف میشود اما در پلک این فرصت وجود دارد که هر فرد از منظر و نگاه خودش تجربیاتش را در قالب کلمه بیان کند و در دسترس سایرین قرار بدهد چون برای ما مهم است یک بار شنونده و خواننده حرف و سخن مردم باشیم و احساسات و ادراکات آنها را از وضعیت پیرامونشان بخوانیم.
* جشنواره پلک تحت حمایت ارگان خاصی برگزار میشود؟
بله مرکز آفرینشهای حوزه هنری تهران و روایتخانه شهر اصفهان دو مرکزی هستند که از جشنواره حمایت میکنند.
*آیا این جشنواره فقط در تهران برگزار میشود؟ یا استانهای دیگر هم در آن دخیلاند؟
این جشنواره ملی است و تمام هموطنان از سطح کشور میتوانند در آن شرکت کنند. همچنین شرکت در این جشنواره محدودیت سنی ندارد و تمامی افراد با هر گروه سنی میتوانند در آن شرکت کنند.
به گزارش خبرگزاری مهر، اختتامیه نخستین جشنواره ماه کامل هنر که با هدف معرفی آثار خلاقانه از نویسندگان کمتر شناخته شده، از پاییز ۱۴۰۳ آغاز به کار کرد، روز یکشنبه ۲۳ دی در فرهنگسرای اندیشه برگزار میشود.
جشنواره ماه کامل هنر سه اثر برگزیده را به عنوان بهترین آثار و سه اثر را به عنوان خلاقانهترین آثار معرفی میکند.
برگزیدگان دور نخست داوری در بخش اصلی به اینترتیب هستند:
حمیدرضا حاجیخانی از ابهر سمیه حسینی از اصفهان سیاوش قربانیپور از شهرکرد سیمین نادمی از تهران فاطمه جیافزام از ساری فاطمه کارگر از رشت فاطمه گلی از اصفهان فروغ بصیری از شیراز مجتبی یوسفوند از تهران محمدرضا مهرآریا از کرمانشاه مریم امانی از کرمان مصطفی سلیمانی از قم منا کرمی از کرمانشاه مهین راد از مشهد مینا یادگیر بصیر تهران ندا پیشوا از تهران نرمین رحمتی از مریوان یگانه شیخالاسلامی از قزوین
برگزیدگان دور نخست داوری در بخش داستان خلاق عبارتاند از:
ادریس حسین پور از میناب محمد قاسمی از اراک منا کرمی از کرمانشاه مهین راد مشهد ندا پیشوا از تهران یگانه شیخ الاسلامی از قزوین
اختتامیه اینرویداد روز یکشنبه ۲۳ دی از ساعت ۱۶ تا ۱۸ در فرهنگسرای اندیشه برگزار میشود.
به گزارش خبرگزاری مهر، گروه پژوهشی باستانکاوی تیسافرن و مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و جامعه باستانشناسی ایران و انجمن ایرانشناسی «همایش ملی جهانِ ایرانی: سلوکی و اشکانی» را به دبیری علمی شاهین آریامنش و هوشنگ رستمی برگزار میکنند.
در بخش آغازین این همایش، سیدمحمد کاظم بجنوردی رئیس مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، محمدابراهیم زارعی رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، شاهین آریامنش رئیس گروه پژوهشی باستانکاوی تیسافرن، محمود جعفری دهقی رئیس انجمن ایرانشناسی، کوروش محمدخانی رئیس جامعه باستانشناسی ایران و حکمتالله ملاصالحی استاد باستانشناسی ایران سخنرانی میکنند.
اینهمایش چهارشنبه ۱۹ دی از ساعت ۹ تا ۱۸ در تالار امیرالمومنین مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به نشانی تهران، میدان شهید باهنر (نیاوران)، خیابان شهید پور ابتهاج (کاشانک)، نرسیده به سه راه آجودانیه، شماره ۲۱۰ برگزار میشود.
به گزارش خبرگزاری مهر، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دریادداشتی از یدالله جلالی پندری عضو وابسته این فرهنگستان لغزش در ذکر روز درگذشت نیما یوشیج را تصحیح کرد.
در این یادداشت _که به همراه تصویر دستنوشته جلال منتشر شده_ آمده است:
مورخان ادبی در ذکر تاریخ تولد و وفات بزرگان ادبیّات متکی به اسنادی هستند که به تواتر رسیده باشد. در مورد روز درگذشت نیما همه اسناد متواتر، شبانگاه سیزدهم دی ۱۳۳۸ را ذکر کردهاند و حتّی مرحوم طاهباز که بخش عمده عمر خود را صرف بازخوانی دستنوشتههای نیما کرده بود این تاریخ را در کتاب «زندگی و هنر نیما یوشیج» (تهران، ۱۳۷۵ ص ۱۲۹) آورده است. بنده نیز به اعتماد این اسناد تاریخ مزبور را در کتاب گزینه اشعار نیما یوشیج (تهران، ۱۳۷۰، ص ۳۱) و نیز مدخل «نیما یوشیج» دانشنامه زبان و ادب فارسی فرهنگستان (تهران، ۱۳۹۵، ج ۶، ص ۶۲۱) آوردهام.
در این میان جلال آلاحمد که حاضر و ناظر صحنه فوت نیما بوده در مقاله «پیرمرد چشم ما بود» اشارهای به تاریخ این حادثه نکرده، اما در یادداشتی که اخیراً از آن مرحوم دیده شد و زمان نگارش آن ساعت ۶ بعدازظهر پنجشنبه ۱۶ دی ذکر شده به تاریخ و ساعت فوت نیما اشاره کرده است: «نیما دیشب مرد. دو بعد از نیمه شب: ساعت دو و ده دقیقه بود که در خانه را سخت کوبیدند…» از سویی، خبر درگذشت نیما در همین روز، در دو روزنامۀ عصر شانزدهم دیماه ۱۳۳۸، شماره ۴۹۶۱ روزنامه کیهان و شماره ۱۰۱۰۸ روزنامه اطلاعات نیز منتشر شده است.
ازسویدیگر، بر سنگ مزار نیما «سپیدهدم پنجشنبه ۱۴ دیماه ۱۳۳۸» بهعنوان درگذشت شاعر قید شده است که با تقویم تناسبی ندارد، زیرا ۱۴ دیماه آن سالروز سهشنبه بوده است.
بنابراین تردیدی باقی نمیماند که تاریخ دقیق فوت نیما باید بامداد پنجشنبه ۱۶ دیماه باشد و ذکر شبانگاه در روایتهای قبلی به علّت قرار گرفتن ساعت دو بامداد در بخشی از شب است.
خبرگزاری مهر،گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: حمید مبشر یکی از شاعران نسل دوم ادبیات مهاجرت افغانستان در ایران به شمار میرود که در طول سه دهه فعالیت پیوسته خود، چند کتاب شعر منتشر کرده است. کتابهای «روایت تاریک غزل» نشر سپیدهباوران، «گزیده ادبیات معاصر» نشر نیستان و «کوچه بارانی اشراق» نشر شهرستان ادب، از کتابهای منتشرشده این شاعر است. مبشر سال گذشته در هجدهمین جشنواره شعر فجر با کتاب «کوچه بارانی اشراق» مورد تقدیر قرار گرفت و از دستان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی جایزهاش را دریافت کرد.
اما شاعر تقدیرشده هجدهمین جشنواره شعر فجر، این روزها در گوشهای از حاشیه شهر قم با بیماری دیابت دست و پنجه نرم میکند و دیالیزهای یک روز در میان تاب و توانش را گرفتهاند. هزینههای سنگین درمان دیابت و تهیه داروهای آن، در شرایطی که مبشر امکان کار کردن را هم ندارد، این شاعر را با سختیها و چالشهای فراوانی روبرو کرده است. با اینهمه میگوید «حتی روی تخت بیمارستان هم شعر گفتن را کنار نگذاشتهام و شعر تنها چیزی است که من را امیدوار نگه داشته است.»
مبشر این روزها نیازمند توجه جامعه ادبی و نهادهای فرهنگی کشور است. در آستانه برگزاری نوزدهمین جشنواره شعر فجر، سراغ این شاعر رفتهایم تا از حال و روزگار او بپرسیم و جشنواره شعر فجر سال گذشته را مرور کنیم.
در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانیم؛
* آقای مبشر، این روزها چه میکنید؟ کمی از حال و روزتان تعریف بگویید.
چهارسالی است درگیر دیالیز هستم و شرایط خوبی ندارم. چون از یک طرف زمینه پیوند آماده نمیشود و از یک طرف مشکل قلب و گوارش هم دارم. همچنین رفت و آمد به بیمارستان سینای تهران برایم کار بسیار دشواری شده است؛ چون نه وسیله دارم و نه درآمد کافی برای آن. شرایط خوبی ندارم و تقریبا به زور دارم زندگی میکنم. در این سالها چندبار تلاش کردم که پیوند کلیهام انجام شود ولی هربار به مشکلی برمیخوریم. دو سال بود که دکتر میگفت قلبت وضعیت عادی ندارد و پیوند کلیه به صلاح شما نیست. الآن قلب رو به راه شده ولی دکتر گوارش میگوید گوارشت مشکل دارد و باید صبر کنی. تهیه داروها هم برایم سخت است. چون بیمه از تهیه داروهای ایرانی حمایت میکند ولی هزینه داروهای خارجی را نه بیمه میدهد و نه در بازار گیر میآید. هربار باید به ناصرخسرو بروم و با پول قرض و به سختی این داروها را فراهم کنم.
* از طرف صندوق هنر یا نهادهای دولتی حمایتی نشدهاید؟
کلمات افاغنه و اتباع بیگانه برای مهاجرانی که اینجا زیست کردهاند و با فرهنگ و جامعه ایران یکی شدهاند، کلمات خوبی نیستند. نمیدانم رسانهها و ادارهها تا چه زمانی میخواهند از این کلمات استفاده کنند؟ کاش کسی به این عزیزان میگفت که این کلمهها، کلمههای خوبی نیستند و ما مهاجران افغانستانی با ملت ایران «بیگانه» نیستیمپارسال آقایی زنگ زد و گفت از طرف خانه کتاب یا اداره ارشاد تماس میگیرم. گفتند میخواهیم شما را عضو صندوق هنر کنیم. اطلاعاتی هم از من گرفت ولی تا پنج شش ماه از او خبری نشد. وقتی بعد از ماهها زنگ زد، به من گفت این بیمه شامل «افاغنه» نمیشود و کاری از دست ما برنمیآید. شاید اغراق نکنم اگر بگویم درد شنیدن کلمه «افاغنه» و «اتباع بیگانه» برای من بیشتر از درد دیالیز است. به ایشان گفتم کاش اصلا مطرح نمیکردید؛ چون من امیدوار شده بودم و حالا با یک بار روانی بد مواجه شدهام. به هرحال آن تماس هم به جایی نرسید و فقط یک تجربه تلخ به من اضافه کرد. کلمات افاغنه و اتباع بیگانه برای مهاجرانی که اینجا زیست کردهاند و با فرهنگ و جامعه ایران یکی شدهاند، کلمات خوبی نیستند. نمیدانم رسانهها و ادارهها تا چه زمانی میخواهند از این کلمات استفاده کنند؟ کاش کسی به این عزیزان میگفت که این کلمهها، کلمههای خوبی نیستند و ما مهاجران افغانستانی با ملت ایران «بیگانه» نیستیم.
* پس الآن شرایط خوبی ندارید.
بله. چون نمیتوانم کار کنم، از لحاظ معیشتی هم دچار مشکل هستم. در حال حاضر به خاطر دیالیز یک دستگاه روی دست چپ من است و یک دستگاه روی گردنم. دکتر به من گفته شما حتی یک لیوان کوچک هم نباید بردارید، چه برسد به کار کردن. اگرچه من زمانی که سالم بودم، اهل کار بودم. در چاپخانه کار کردم، در کورهپزخانه کار کردم، در کارهای سخت کار کردم. ولی الآن شرایط کار ندارم. من از کودکی عاشق هنر و ادبیات بودم و همان زمانی که میتوانستم کار کنم هم پول آن را خرج کتاب میکردم. چندسال در یک موسسه آموزش عالی جامعهشناسی هنر خواندم، جامعهشناسی فرهنگ خواندم؛ ولی اینها هیچ سودی ندشت. وقتی درس بخوانی ولی جایی از تو استفاده نکنند، به چه دردی میخورد؟
* با این شرایط چه کاری میتوانید انجام بدهید؟
مشاوره فرهنگی یا پروژههای کوچکی که بتوانم بنویسم، خوب هستند. کارهایی که بتوانم در منزل آنها را انجام بدهم. این ماهها به خاطر بیماری که دارم، امکان رفت و آمد ندارم. تنها رفت و آمد به تهران و بیمارستان سینا است که واقعا به سختی انجام میدهم. از طرفی هزینه تاکسی قم به تهران برایم زیاد است، و از طرفی اگر از اتوبوس و مترو استفاده کنم ممکن است حالم بد شود. میترسم کسانی باشند که خودشان را به من بزنند یا حتی درگیر بحث شوند. شرایط بدنی من طوری است که اگر حتی یک تنه ساده به من بزنند، غش میکنم. ضمن اینکه ماجرای مهاجرستیزی هم متأسفانه زیاد شده است و من تجربه تلخ این برخوردها را هم دارم. چندماه پیش از بیمارستان سینا به قم برمیگشتم که یکی از افغانیستیزها با دیدن من شروع به توهین کرد و ناسزاهای خیلی زشتی داد. با توهین و فحاشی به من میگفت شما چرا ایران را ول نمیکنید؟ من را همانجا از مترو بیرون کرد و نگذاشت داخل مترو شوم. بنابراین مجبورم از تاکسی برای رفت و آمد به بیمارستان استفاده کنم که هزینه آن برایم خیلی زیاد است؛ ولی چارهای ندارم و مجبورم که با قرض رفت و آمد کنم.
* به عنوان کسی که برگزیده جشنواره شعر فجر بوده، تجربه این برخوردها خیلی سخت است. نه؟
بله. به چشم بعضیها همه افغانستانیها مجرم هستند. اصلا باور نمیکنند که این آدم فرهنگی است و اهل ادبیات و هنر است.
* در این وضعیت سخت بیماری شعر هم میگویید؟
یکی از کارهایی که انجامش را همیشه دوست داشتم و دارم، شعر بود. به همین خاطر حتی در بدترین شرایط هم دست از شعر برنداشتهام. حتی روزهایی که در بیمارستان بستری بودم، روی تخت شعر نوشتم. آخرین مجموعهشعر من سال گذشته چاپ شد ولی الآن هم یک مجموعهشعر آماده چاپ دارم که در این مدت سرودهام. شعر تنها چیزی است که من را سرِ پا و امیدوار نگه داشته است. نگاه به وضعیت امروز من در ایران نکنید؛ پدر من شاعر بود و در افغانستان یکی از فرهنگیهای مشهور بود. در خط هم هنرمند بسیار قابلی بود که میتوانم کارش را با استاد امیرخانی در ایران مقایسه کنم. خانواده ما کاملا فرهنگی و سطح بالا بود ولی وقتی به ایران آمدیم، مشکلات مهاجرت اجازه نداد که آن فعالیتهای فرهنگی را به خوبی دنبال کنیم. من در ایران بیشتر از اینکه به شعر بپردازم، درگیر مسائل مهاجرت بودم. در این سالها پنج شش بار از طریق اردوگاههای مختلف مثل سفیدسنگ رد مرز شدم. با همان وضعیت حتی در اردوگاه و لب مرز هم شعر گفتهام که امیدوارم این شعرها یک روزی چاپ شوند.
* درباره جشنواره شعر فجر سال گذشته بگویید. حضور شما به عنوان یک شاعر افغانستانی به عنوان برگزیده و شاعر شایسته تقدیر، اتفاق جالب و خوبی بود.
از مسئولان وزارت ارشاد، حوزه هنری و همه مسئولان فرهنگی ایران متشکر هستم که به من توجه کردند. با اینکه شاید کار من در سطحی نبود که برگزیده شود ولی دوستان لطف داشتند و مرا هم به اختتامیه فحر دعوت کردند. اینکه انسان ببیند نخبگان جامعه ایران به شاعران افغانستانی توجه دارند، خیلی اتفاق خوشایندی است. در اختتامیه جشنواره شعر فجر سال گذشته، وزیر ارشاد من را نگه داشت و با من عکس گرفت. این عکس در رسانههای اجتماعی خیلی بازتاب داشت و باعث خوشحالی نخبگان جامعه مهاجر شد. البته در کنار همه واکنشهای خوب بعضی از افغانستانیهای اروپانشین به من فحاشی کردند که چرا با وزیر فرهنگ ایران عکس گرفتهای؟ بعضی از افغانستانیها هم مثل ضدانقلابهای ایرانی فکر میکنند و به ما میگویند مزدور. من به آنها جواب میدادم که من عاشق فرهنگ و عاشق زبان فارسی هستم و دوستدار ادبیات فارسی. هرجایی که محور آن ادبیات فارسی باشد، آنجا جای ماست. ما نه دشمن ایران هستیم و نه دشمن انقلاب. با همه فراز و فرودها در ایران زندگی کردیم و خیلی وقتها هم مورد احترام جامعه فرهنگی ایران بودیم.
البته در کنار همه واکنشهای خوب بعضی از افغانستانیهای اروپانشین به من فحاشی کردند که چرا با وزیر فرهنگ ایران عکس گرفتهای؟ بعضی از افغانستانیها هم مثل ضدانقلابهای ایرانی فکر میکنند و به ما میگویند مزدور. من به آنها جواب میدادم که من عاشق فرهنگ و عاشق زبان فارسی هستم و دوستدار ادبیات فارسیتجربه حضور در اختتامیه جشنواره شعر فجر، تجربه خیلی بزرگی بود. این آرزوی هر شاعری است که یکبار در چنین جشنواره مهمی حضور پیدا کند؛ آن هم یک شاعر افغانستانی که در یک جشنواره کاملا ایرانی برگزیده شده است. آنجا با خیلی از بزرگان صحبت کردیم. وقتی اختتامیه تمام شد و به قم برگشتم، روحیهام بسیار تغییر کرده بود و واقعا حالم تا مدتها خوب بود. در شرایطی که با بیماری درگیر بودم و احساس تنهایی میکردم، احساس کردم اینجا کسانی هستند که ما را میخواهند و از شعر ما استقبال میکنند و برای ما احترام قائل هستند.
* پس نگاههای مهاجرستیزانه در جامعه ایران، به خصوص جامعه فرهنگی ایران وجود ندارد. درست است؟
بله. من این را کاملا تایید میکنم. آقای عرفانپور همیشه به من زنگ میزند و چون از احوال من خبر دارد، گاهی بستههای حمایتی هم برای من میفرستد. با آقای علیمحمد مودب در تماس هستیم و ایشان هم گاه به گاه حالم را میپرسد. خیلی از مسئولان فرهنگی ایران هم گاهی سراغی از ما میگیرند که از همه آنها ممنون هستم. این نگاهی که گاهی در کوچه و بازار میبینیم، در حوزه فرهنگ وجود ندارد و در حوزه فرهنگ همه مثل هم هستیم و متعلق به وطن فارسی.
* انشاالله حال شما هم زودتر خوب شود و از شما شعرهای بیشتری بخوانیم.
باز هم از مسئولان فرهنگی تشکر میکنم. از اینکه به عنوان یک دوستدار فرهنگ و ادبیات گهگاهی در فهرست جوایز و توجهات بودهام، ممنونم. این برای مهاجری که در این کشور حضور دارد، فرصت خوب و مغتنمی است که در برنامههای فرهنگی یک جایی داشته باشد. مهم نیست که ما اول صف باشیم یا آخر صف؛ همین که ببینیم تلاش و کار و اثر ادبی ما هم دیده میشود، خوب است.
یک روز در میان دیالیز دارم. چون آب بدن را با دستگاه تخلیه میکنند، وقتی از بیمارستان بیرون میآیم، آنقدر ضعیف هستم که هرلحظه ممکن است کنار خیابان غش کنم. از دیالیز که میآیم مثل مردهها میافتم و تا ده دوازده ساعت نمیتوانم حتی تکان بخورم. وضعیت بسیار سختی است. من در قم تنها هستم و این جا هم در حاشیه قم ساکن هستم. چون پول زیادی ندارم، نمیتوانم در مرکز قم خانه بگیرم؛ به همین دلیل یک گوشهای افتادهام و حتی برای خریدن پیاز و گوجه هم باید چند خیابان پیاده بروم. رفت و آمد به تهران برای دیالیز، هزینههای اجاره منزل، تهیه داروهای خارجی، همه و همه فشار زیادی روی من گذاشتهاند و زندگی را بسیار سخت کردهاند. در این شرایط باید قدردان شعر باشم که همیشه با من هست و قدردان شما که از من یاد کردید.